.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۳۱۸→
بلاجبار نگاهم وازچشماش گرفتم... به نشوندن یه لبخندروی لبم بَسَنده کردم وچیزی نگفتم...سرم وانداختم پایین وخیره شدم به انگشتای دستم.
ارسلانم چیزی نگفت وفقط سکوت کرد...ودوباره سکوت...سکوتی که دلم می خواست بشکنمش امانمی تونستم...
بلاخره صدای زنگ گوشی ارسلان،برای دومین بار موفق به شکستن سکوت سنگین بینمون شد...
سرم وبلندکردم وبه ارسلان خیره شدم...نگاهش روی صفحه گوشیش ثابت بود...طرف وریجکت کردوزیرلب غرید:
- چرا دست ازسرم برنمیدارید؟
وپوفی کشید وگوشیش وپرت کرد روی مبل...
کلافه وبی حوصله چشماش وبست وسرش وبه پشتی مبل تکیه داد...صورتش وبادستاش پوشوند ونفس عمیقی کشید...
کنجکاوی امونم وبریده بود...من باید بفهمم که کی به ارسلان زنگ زده...بایدبفهمم.
بی اختیار دستم به سمت گوشی ارسلان دراز شد...گوشی وازروی مبل برداشتم وخیره شدم به صفحه اش...
نگاهم که خورد به تعدا میس کالاو پیم های خونده نشده،سرم سوت کشید!!
میس کالاش ۱۰۰ تابود...دقیق ۱۰۰ تامیس کال...کم نیستا!!خیلیه...
پیم های نخونده اشم به ۵۰ تا می رسید...
کنجکاویم باعث شدکه یکی از اس هاش وبازکنم...
زرشک!!ببین چی نوشته دختره:
"ولنتاین مبارک عزیزم
به امید روزی که باهم زیریه سقف باشیم واین روزوبه هم تبریک بگیم...دوستت دارم عشقم...ارسلان عاشقتم...دلم واسه چشمای قشنگت لک زده نفسم...کی می تونم دوباره ببینمت؟!کی دوباره می تونم اون چشمای خوش رنگت وروبروی خودم ببینم؟کی عشقم؟"
جانم؟تودلت واسه چشمای قشنگ ارسلان لک زده؟!توخیلی بی جاکردی...توخیلی شکرخوردی...توبه گور عمه ی ننه شوورخاله ات خندیدی که دلت واسه نگاه خوشرنگ ارسلان تنگ شده!!دختره هیزبی حیا...یعنی چی عشقم؟!نفسم؟شیطونه میگه زنگ بزنی بهش ببندیش به فحشا!!
نمی دونم چرا ولی ازاینکه دختره دلش واسه چشمای ارسلان تنگ شده نارحت شدم...یعنی کس دیگه ای هم به جزمن هست که به این چشمای مشکی اعتیادپیداکرده باشه؟...یعنی این چشمای گیرا به جزمن به کس دیگه ای هم خیره میشه؟
حسادت داشت دیوونه ام می کرد...نمی دونستم چمه واین حس حسادت برای چیه ولی دلم می خواست دختره رو به رگبارفحش ببندم!!
بی اختیار دهن بازکردم وبالحن دلخوری گفتم:این دختره کیه؟!
ارسلان دستاش وازروی صورتش برداشت وچشماش وبازکرد...تکیه اش وازمبل گرفت وبه سمتم خم شد...باتعجب گفت:کدوم دختره؟
اخمی روی پیشونیم نقش بسته بود...کلافه وعصبی گوشی وبه سمتش گرفتم وگفتم:نمی دونم...بیاخودت ببین.
ارسلان متعجب وگنگ گوشی وازدستم گرفت...نگاهی به من انداخت وخیره شدبه صفحه گوشیش...
باخوندن متن اس ام اس پوخندی روی لبش نشست...زیرلب گفت:اینم یه خره دیگه اس مثه بقیه!
ارسلانم چیزی نگفت وفقط سکوت کرد...ودوباره سکوت...سکوتی که دلم می خواست بشکنمش امانمی تونستم...
بلاخره صدای زنگ گوشی ارسلان،برای دومین بار موفق به شکستن سکوت سنگین بینمون شد...
سرم وبلندکردم وبه ارسلان خیره شدم...نگاهش روی صفحه گوشیش ثابت بود...طرف وریجکت کردوزیرلب غرید:
- چرا دست ازسرم برنمیدارید؟
وپوفی کشید وگوشیش وپرت کرد روی مبل...
کلافه وبی حوصله چشماش وبست وسرش وبه پشتی مبل تکیه داد...صورتش وبادستاش پوشوند ونفس عمیقی کشید...
کنجکاوی امونم وبریده بود...من باید بفهمم که کی به ارسلان زنگ زده...بایدبفهمم.
بی اختیار دستم به سمت گوشی ارسلان دراز شد...گوشی وازروی مبل برداشتم وخیره شدم به صفحه اش...
نگاهم که خورد به تعدا میس کالاو پیم های خونده نشده،سرم سوت کشید!!
میس کالاش ۱۰۰ تابود...دقیق ۱۰۰ تامیس کال...کم نیستا!!خیلیه...
پیم های نخونده اشم به ۵۰ تا می رسید...
کنجکاویم باعث شدکه یکی از اس هاش وبازکنم...
زرشک!!ببین چی نوشته دختره:
"ولنتاین مبارک عزیزم
به امید روزی که باهم زیریه سقف باشیم واین روزوبه هم تبریک بگیم...دوستت دارم عشقم...ارسلان عاشقتم...دلم واسه چشمای قشنگت لک زده نفسم...کی می تونم دوباره ببینمت؟!کی دوباره می تونم اون چشمای خوش رنگت وروبروی خودم ببینم؟کی عشقم؟"
جانم؟تودلت واسه چشمای قشنگ ارسلان لک زده؟!توخیلی بی جاکردی...توخیلی شکرخوردی...توبه گور عمه ی ننه شوورخاله ات خندیدی که دلت واسه نگاه خوشرنگ ارسلان تنگ شده!!دختره هیزبی حیا...یعنی چی عشقم؟!نفسم؟شیطونه میگه زنگ بزنی بهش ببندیش به فحشا!!
نمی دونم چرا ولی ازاینکه دختره دلش واسه چشمای ارسلان تنگ شده نارحت شدم...یعنی کس دیگه ای هم به جزمن هست که به این چشمای مشکی اعتیادپیداکرده باشه؟...یعنی این چشمای گیرا به جزمن به کس دیگه ای هم خیره میشه؟
حسادت داشت دیوونه ام می کرد...نمی دونستم چمه واین حس حسادت برای چیه ولی دلم می خواست دختره رو به رگبارفحش ببندم!!
بی اختیار دهن بازکردم وبالحن دلخوری گفتم:این دختره کیه؟!
ارسلان دستاش وازروی صورتش برداشت وچشماش وبازکرد...تکیه اش وازمبل گرفت وبه سمتم خم شد...باتعجب گفت:کدوم دختره؟
اخمی روی پیشونیم نقش بسته بود...کلافه وعصبی گوشی وبه سمتش گرفتم وگفتم:نمی دونم...بیاخودت ببین.
ارسلان متعجب وگنگ گوشی وازدستم گرفت...نگاهی به من انداخت وخیره شدبه صفحه گوشیش...
باخوندن متن اس ام اس پوخندی روی لبش نشست...زیرلب گفت:اینم یه خره دیگه اس مثه بقیه!
۲۸.۱k
۰۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.